-
یا علی...
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 17:19
شبی در محفلی ذکر علی بود... شنیدم عاشقی فرزانه فرمود... اگر آتش به زیر پوست داری... نسوزی گر علی را دوست داری... عید بزرگ امامت و ولایت مبارک
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 11:02
دلم برای روزای مدرسه تنگ شده روزایی که یا یه امیدی میرفتم مدرسه روزایی که زیر بارون با لیلا راه میرفتیم دلم اون روزا رو میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 18:30
یه وقتایی خیلی از زندگی ناامید میشم شاید روزای زیادی این احساس رو پیدا میکنم دلم میخواد زندگی شاد و خوبی داشته باشم یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
پسرخاله
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 14:50
عاشق پسرخالهی کلاه قرمزیم که یه کیک مسموم رو تنهایی خورد تا بقیه مریض نشن. بهش گفتن چرا ننداختی دور؟ گفت مورچه ها میخوردن به مورچه ها که نمیشه سرم وصل کرد. این یعنی آخر معرفت... به یاد دوستان بامعرفت
-
یاد قدیم
جمعه 15 دیماه سال 1391 13:08
یاد قدیما بخیر... چند شب پیش بدجور هوای قدیما زد به سرم... یاد دوران دبیرستان... یاد روزایی که خیلی خوش بودیم... من و لیلا... من و نگاه... من و آرزو... من و حسرت... ولی همینا هم خیلی خوب بود... یاد قدیما خیلی بخیر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 20:01
حال و هوای خاصی دارم بعضی موقع ها تو زندگی خوشحال میشم اما بعضی موقع ها از زندگی متنفر میشم چند روزه حالم اصلا خوش نیست، دلم میخواد فقط گریه کنم... تو زندگی فقط شدم من... من حرف بزنم، من جمع و جور کنم، من صبر کنم، من درک کنم، من...من، فقط من. برام دعا کنین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 11:12
بالاخره از شر امتحانا راحت شدم تا الان خیلی خوب ندادم فقط دارم دعا میکنم مشروط نشم برام دعا کنین
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 11:28
امتحانانزدیکه هیچی نخوندم بیفتم ابروم میره
-
کدوم احساس...
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 14:49
نمیدونم احساس خوبی داشته باشم یا احساس بد... شروع یه زندگی جدید برا نشاط آوره اما جدایی و دوری از خانوادهام برای من که خیلی بهشون وابسته ام عذاب آوره بابا که همش سر تلویزیون و ورزش و فیلم باهم بحث داشتیم مامان و سعید همینطور سمیه که همش باهم دعوا کل کل داشتیم واقعا سخته...
-
نمیدونم چی بگم
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 10:00
من نمیدونم جرا همه چیز رو برای مردا گذاشته مردا میتونن بدونه این که چیزی به زناشون بگن برن بیرون ولی زنا نمیتونن مردا بدون مشورت میتونن کاری بکنن اما زنا نه مردا میتونن ۴ تا زن بگیرن اما زنا خدا یکی یار یکی کلا زنا هیچ کاری رو بذون اجازه شوهر نمیتونن بکنن اما مردا میتونن کسی هست جواب منو بده؟ اینا بی عدالتی نمیشه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 10:04
اردیبهشت همه چی تموم میشه... نمیدونم بگم ماه خوبیه یا بگم ماه بدیه... خدایا ماه خوبی باشه خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 17:58
نمیدونم کجای کارم ایراد داشته...
-
نمیشه برگشت؟؟؟
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 12:08
این روزا خیلی دوست دارم برگردم به زمان دبیرستانم... خاطراتم با لیلا و فاطمه و کوچهی کیپور... خیلی خوش میگذشت... با هم میرفتیم با هم برمیگشتیم... سال آخر موقع خداحافظی وقتی لیلا گفت میخوان برای همیشه برن قم رو یادم نمیره... آهنگ میمیرم برات رو گذاشته بود و دوتایی فقط گریه میکردیم... حالا دلم برای اون زمان خیلی تنگ...
-
ز مثل زندگی...
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 12:52
ابتدا میمردم برای اینکه دبیرستان را تمام و دانشگاه را شروع کنم... بعد از آن میمردم برای اینکه تحصیلم در دانشگه تمام شود و کار را شروع کنم... بعد از آن میمردم برای اینکه ازدواج کنم و بچهدار شوم... بعد از آن میمردم برای اینکه بچهها بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم به کار بازگردم... بعد از آن میمردم برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1390 18:34
کاش بفهم حرف دلم را بخواند از چشمهایم غصههایم را با مهربانی حل کند نگرانیهایم را اما فقط ای کاش است... میبینم که حرف دلم را نمیفهمد نمیتواند غصههایم را از چشمهایم بخواند و نمیتواند نگرانیهایم را با مهربانی حل کند
-
کمک یا امام حسین
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 15:52
میدونم که هیچوقت با چشمای خودم نمیتونم کربلا رو ببینم نمیتونم تو حرم خودش یه دل سیر گریه کنم وقتی مجرد بودم که بیچاره بابام پول نداشت وقتی پول داشت مادرش بود وقتی پول داشت و مادرش نبود خونه میخواست امام حسین هم که راضی نیست وقتی خودت محتاجی بری پابوسش. حالا هم که ازدواج کردم اونم پول نداره منو ببره حتی پول نداره...
-
چرا...
شنبه 7 آبانماه سال 1390 20:14
نمیدونم چرا قبلا مطالبم شاد بود... خودم شاد بودم... چرا الان اینجوری شده؟ چرا مثل سابق نیست؟ چرا مطالبم غمگین شده؟ چرا خودم غمگین شدم؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 16:31
تا حالا بیحوصله شدین؟ حتما شدین. نمیشه که همیشه حوصله داشت حوصله درس خوندن یا حوصله مهمونی رفتن یا حوصله حرف زدن اصلا نمیفهمم چی میگم ببخشید...
-
ای کاش
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 22:09
چرا همه چی اینقدر بد پیش میره؟ چرا همه جا سیاهه؟ چرا من همش دارم گریه میکنم؟ از کی ناراحتم؟ از خودم؟ از اون؟ از سرنوشت؟ نه از دست خودم بیشتر ناراحتم... چرا؟ سوال خوبیه. اگه قبلا که آسمون آبی بود... اگه اون موقعی که ابری تو آسمون نبود... اگه اون موقعی که شادی بود... اگه... اگه... اگه... اگه اون موقعی که این اگهها نبود...
-
زن داداش
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 20:11
خبر خبر داریم برای داداش جونم زن میگیریم اینقدر دوست داشتم زن داداش داشته باشم
-
گیر دادن میدنی یعنی چی؟
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 01:10
راه رسیدن به خوشبختی و شادی بر دو پایه اصلی بنا گردیده است: آنچه را که به آن علاقه دارید بیابید و زمانی که آن را یافتید تمام روح خود را معطوف آن کنید. "جان دی راکفلر" البته این حرفو از دل خوشش زده، برای ما ایرانی ها نگفته چون خیلی کم پیش میاد آدمایی که به اون چیزی که علاقه دارن برسن میدونین چرا؟...
-
خداجون میشنوی...
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 15:21
خدا جون میشنوی چی میگم؟ برات حرف بزنم؟ از مشکلاتم بگم کمکم میکنی؟ همه چی گره خورده مشکل روی مشکل دیگه خسته شدم کلافهام خداجون اگه گوشه چشمی هم به ما بندازی بد نیست جای دوری نمیره. چرا هی مشکل روی مشکل؟ خب چرا همه چیز زودتر حل نشه؟ آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی بازم شکرت...
-
فکر
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 01:52
نمیدونم چکار باید بکنم مغزم دیگه کار نمیکنه اینقدر فکرای مختلف تو مغزم هست که دیگه به حد انفجار رسیده. خستهام خیلی خسته دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه دیگه نمیخوام فکر کنم بدبختی اینجاست هرچی هم فکر میکنم به جایی نمیرسم دو شبه تا صبح فکر میکنم الانم که دارم این پست رو مینویسم بازم دارم فکر میکنم بین دو...
-
یادشون بخیر
جمعه 24 تیرماه سال 1390 01:24
وقتی مطلب ساراجون رو خوندم که از پدربزرگ و دوستش نوشته بود منم به فکر انداخت که منم بنویسم، از اونایی که نیستن ولی یادشون هست، کسایی که خیلی دوستشون داشتم و دارم. از پدربزرگم خیلی چیزی یادم نمیاد. چون میشه گفت بچه بودم اما یه سری از خاطراتش هنوز یادمه یادمه خونمون رو بنایی میکردیم، برای یه اتاق که میخواستیم اضافه...
-
سپیدهی عشق
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 13:02
آسمان همچو صفحهی دل من روشن از جلوههای مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است خیره بر سایههای وحشی بید میخزم در سکوت بستر خویش باز دنبال نغمهای دلخواه مینهم سر به روی دفتر خویش تن صدها ترانه میرقصد در بلور ظریف آوایم لذتی ناشناس و رویا رنگ میدود همچو خون به رگهایم آه... گویی ز دخمهی...
-
دعا
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 21:14
یه مشکلی برام پیش اومده بچهها برام دعا کنید
-
گاو جون
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 16:20
یه گاو جون دارم تو دنیا تکه لنگه نداره هر کی دیده عاشقش شده مطمئنم اگه شما هم بینینش عاشقش میشین ولی از الان میگم به هیشکی نمیدمش
-
ذوقیدم
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 14:40
نمیدونین از اینکه بعد مدتها اومدم تو قسمت نظرات تایید نشده یه اسم آشنا دیدم چقدر ذوقیدم ممنونم آشنای غریبه که به یادم بودی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 تیرماه سال 1390 20:16
وای میدونین چند وقته اینجا نیومده بودم از خوشحالی دارم بال در میارم وای ببخشید سلام
-
داستان
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 16:11
داستان بسیار خنده دار گربه یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره...