بهونه

بهونه ای از همه چیز...

بهونه

بهونه ای از همه چیز...

فکر

نمی‌دونم چکار باید بکنم 

مغزم دیگه کار نمیکنه 

اینقدر فکرای مختلف تو مغزم هست که دیگه به حد انفجار رسیده. 

خسته‌ام خیلی خسته 

دلم می‌خواد برم جایی که هیچکس نباشه 

دیگه نمی‌خوام فکر کنم 

بدبختی اینجاست هرچی هم فکر می‌کنم به جایی نمی‌رسم 

دو شبه تا صبح فکر می‌کنم 

الانم که دارم این پست رو می‌نویسم بازم دارم فکر می‌کنم 

بین دو راهی گیر کردم 

می‌ترسم حرفی بزنم همه چیز خراب بشه 

ای کاش یکی می‌تونست کمکم کنه.......................

نظرات 4 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.semi-elf.blogsky.com

میفهمم حستو
خیلی سخته ولی بهترین راهش اینه که حرف بزنی
حرف بزنی تا سبک شی
مث من که دیشب حرف زدم تا صب با دیوار
مهم نیس با کی مهم اینه که به زبون بیاد

حرف بزنم چیزی حل میشه؟
سبک بشم بازم فایده نداره

امین سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.amin10uri.blogsky.com

سلام
حداقل امتو بگو من بدونم چی صدات کنم....
رمزشون رو بر داشتم که راحت باشی

علیک سلام امین جون
وای واقعا ممنون
خب هرچی دوست داری صدام کن عزیزم

امین سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.amin10uri.blogsky.com

سلام
حداقل اسمتو بگو من بدونم چی صدات کنم....
رمزشون رو بر داشتم که راحت باشی

تبسم پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

سلاملکم دختر عموی خسته
کلک چه قالب نازی داری.......
بترکی

چه عجب تشریف آوردی دخترعمو؟
دیگه داشتم ازت ناامید میشدم
قالبم مثل خودم نازه دیگه چکارش میشه کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد