بهونه

بهونه ای از همه چیز...

بهونه

بهونه ای از همه چیز...

bهیچ کس دوستم نداره حتی اون البته دوستم داره اما وقتی ازش پرسیدم چیزی نگفت من می‌خواستم از زبون خودش بشنوم اما نگفت وقتی هم من بهش گفتم دوستش دارم بهم میگه تو چقدر صادقانه گفتی، از من نشونه می‌خواست مگه مجنون از لیلی نشونه خواست؟ مگه فرهاد از شیرین نشونه خواست؟

هیچ کس حرفامو نمی‌فهمه حتی اون

همه از دستم خسته شدن حتی اون

وقتی بهش گفتم من هرکاری می‌کنم برای خوشبختیمون فقط گفت بعله تو خیلی کارا کردی

خدایا یعنی من هیچ کاری نمی‌کنم؟ تو که از همه چیز آگاهی من که میگم بریم از این و اون راهنمایی بگیریم تا زندگی خوبی داشته باشیم به نظر شما یعنی من به فکر نیستم؟

خدا خدا خدا تو که از ته ته ته دلم خبر داری میدونی اینجوری نیست پس چرا بقیه نمی‌فهمن؟

اینا یه قسمت از غصه‌هامه منتظر بقیه‌اش باشید

نظرات 1 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

هیچ حرفی برا گفتن ندارم .
جز این که بگم دوست دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد